نویسنده: کاترین راندل مترجم: سینا یوسفی
دزدهای خوب
معرفی کتاب
ویتا دختری است که به سادگی در برابر زورگویی تسلیم نمیشود. او تازه به نیویورک آمده است که متوجه میشود یک آدم بانفوذ اما بدطینت عمارت خانوادگی آنها را با کلک از پدربزرگش گرفته است
در این بین ویتا با دو نفر که در سیرک کار میکنند و یک جیببر آشنا میشود و آنها هم در این راه با او همراه میشوند. آنها نقشه سادهای دارند. به عمارت نفوذ کنند و ملک موروثی پدربزرگ را پس بگیرند. اما این نقشه به ظاهر ساده آن قدرها هم در عمل کار آسانی نیست
داستانی پرهیجان و پر پیچ و خم درباره یک ماجراجویی چند نفره با انگیزه عشق به خانواده و وفاداری
قسمتی ازمتن کتاب
صبح روز بعد مادر ویتا دوباره زود خانه را ترک کرد، طول شهر را پیاده طی میکرد تا چند مرد را ببیند که کتشلوارهای خاکستری به تن داشتند و مسئول رسیدگی به کارهای مالیاتی و بانکی بابابزرگ بودند. بابابزرگ کنار پنجره نشسته بود و مطالعه میکرد. ویتا هم پابرهنه بیسروصدا در اتاق بابابزرگ اینطرف و آنطرف میرفت و کشوها را زیرورو میکرد و دنبال نقشه میگشت
هیچچیزی پیدا نکرد. با عصبانیت به خودش گفت باید زودتر میفهمیدی. زیر لب گفت: «احمق.» میدانست که بابابزرگ مجبور شده بود همهچیز را در قلعهٔ هادسون بگذارد و از آنجا چیزی جز لباسهایش را با خود نیاورده بود. بااینحال، بازهم یادآوری این موضوع ناراحتش کرد
درنهایت سادهترین و خطرناکترین کار ممکن را کرد: از خود بابابزرگ پرسید
«پلان؟ معلومه که داشتیم.» با نگاهی شکاک سرتاپای ویتا را برانداز کرد. «چطور مگه؟ مامانت راست میگه وروجک، بهتره که اون موضع رو کلاً فراموش کنیم»
«فقط میخوام ببینمش»
با لحنی خشک گفت: «پلان رو ببینی؟»
ویتا گفت: «برای...» قبل از اینکه دروغ بگوید، لپش را محکم از داخل گاز گرفت. «برای یه بازی میخوامش. کجا هست؟ توی خود قلعهست؟»
«توی کتابخونهٔ عمومی نیویورکه. چند سال پیش برای همهٔ خونههای قدیمی درخواست فرستادن، ما هم پلان رو همراه کلی مدارک دیگه اهدا کردیم بهشون.»
قلبش بیتابی میکرد. «پس میتونم برم ببینمش؟...»
تعداد مشاهده
(504)
نظرات
(0)